شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

اسیر طره گیسو

اسیـر خـال در روی و نــگاه مست جـانـانم

نــدارم روز و شب در وقـت به هجر او نالانم

بگیرم جام می دردست، کشم با یاد او برسر

که بی آن یار خوشرویم دراین وادی پریشانم

شدم درطره گیسو چو مرغی در قفس در بند

رهــا گـــــردم زدام او دمی زنـــده نمی مــانم

ندیدی پای در بندی چنین باشد خوش و خرم

کشم تیمار در بندی من هم با شوق بر جانم

نظرات 1 + ارسال نظر
آدم برفى شنبه 22 تیر 1387 ساعت 13:31 http://www.mahfele-khial.blogsky.com

سلام
این شعر هم مثل بقیه ى کاراتون زیبا بود .
راستى چى شده دیگه سر نمى زنید ؟؟؟؟؟؟
خدانگهدارتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد