یاد دارم چشم هایش
آن دو چشم صاف و صادق
آن دو چشمی که برایم مهربانی هدیه می کرد
آن نگاه و آن دو دیده
یاد دارم نیمه شب ها
درکنارم
بود و هر شب قصه می گفت
تا بخوابم
چشم هایش بود بیدار
یاد دارم بوسه هایش
بوسه هایی که برایم
خواب راحت هدیه می کرد
.
.
.
گویی اکنون من بخندم ؟
با کدامین شوق و امید
با اشتیاق اندیشیدن به او .... شعر ها جالب بود ممنون.
مرسی به خاطر شعرت دوست عزیز ولی فکر نکنم قلمم خوب باشه ولی خوب اگه شما که این قدر زیبا می نویسید می گید خوبه لابد خوبه دیگه من هم باور می کنم باز هم حتما به وبلاگ زیباتون میام
چقدر به دل میشینه این شعر...
چه غمی توش حس کردم....
یه غم شایدم یه حس علاقه...
به هر حال خیلی زیبا بود...