شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

با کدامین شوق و امید

یاد دارم چشم هایش

آن دو چشم صاف و صادق

آن دو چشمی که برایم مهربانی هدیه می کرد

آن نگاه و آن دو دیده

یاد دارم نیمه شب ها

درکنارم

بود و هر شب قصه می گفت

تا بخوابم

چشم هایش بود بیدار

یاد دارم بوسه هایش

بوسه هایی که برایم

خواب راحت هدیه می کرد

.

.

.

 

گویی اکنون من بخندم ؟

با کدامین شوق و امید

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
سیما جمعه 28 تیر 1387 ساعت 16:56 http://stripped.blogsky.com


با اشتیاق اندیشیدن به او .... شعر ها جالب بود ممنون.

آرام شنبه 29 تیر 1387 ساعت 17:38 http://sharabetalkh.blogsky.com/

مرسی به خاطر شعرت دوست عزیز ولی فکر نکنم قلمم خوب باشه ولی خوب اگه شما که این قدر زیبا می نویسید می گید خوبه لابد خوبه دیگه من هم باور می کنم باز هم حتما به وبلاگ زیباتون میام

شیما شنبه 29 تیر 1387 ساعت 20:19 http://just-a-day.blogsky.com

چقدر به دل میشینه این شعر...
چه غمی توش حس کردم....
یه غم شایدم یه حس علاقه...
به هر حال خیلی زیبا بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد