تو را می خوانم و دانم تو هم خوانی مرا هر دم
در آغوشم بگیر امشب بـه پهنای زمین سـردم
چنان ســرما که لرزاند چو بیــدی استخـوانم را
نمی دانم تو می دانی؟ چقـدر تنها و دلسردم
این منم..........سنگی ترین شاعر زمینی ...که چون کوهی از یخ ذره ذره در برابر اشعه عشقت آب میشوم....مرا ببخش......نه از سنگم ...که از شیشه ام........نه...از الماسم..........و تو ........قیراط ها الماس......من ذره ام و تو دریا.....من نسیمم و تو بهشت.......من بارانم و تو دلیل بارش باران........باش تا بارن شوم.........باش تا ببارم.......باش تا عاشق بمانم ...
تقلب کردی نمرت صفر شد...مبارکه قالب جدیدت
یخ می خورد کسی که دلش جنس آفتاب استمی میرد از تگرگ کبوتر که بال اوبا دستهای تو دیشب به میله های قفسگره کور خورده بودمادر بهانه کودک دوباره درد سربابا که آب ندارد به جای آهمادر به جای کهنه بچهمی شورد لب حوض گناهکودک به گردن بابا که پول پول بابا به رنگ ماهی افتاده روی آّبهی سرخ می شوددستی به جیب و تکیه به دیوار سر نوشتآهی عمیق می کشد از دست روزگارخواهر دوباره خسته شد از زل زدن به طاقخواهر هنوز بوی آب معدنی تازه می دهدعقلش سفید تر از چشمهای منبابا سرش گیج می روداو موج خورده استاز لب دریای جبهه هاگوییاامروز دریا طوفانی استمادر هوار می کشد از عمق دست و پا بابا به روی زمین سینه خیز می شودآرام و پر شتاب :" تانکا دارن می رسن ... بچه ها قیچی شدن..... "بابا دوباره دست به سر می شود مادر دوباره لب حوضبا آب چرک باران به ابرهای خسیس هدیه می کند
سلاممثل همیشه زیبا قالب جدید هم مبارک به یه شعر جدید بروزم خوشحال میشم نظرت رو بدونم ...از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود...
شعرهایت را چو خواندم دیدم این حرف من است
خیلییییییییییییییییییی زیباست...خیلییییییییییییییی
چه دل دلتنگ من برای اوچه بی تابمشعر زیبایی بود به ما هم سر بزنی خوشحال میشم
این منم..........سنگی ترین شاعر زمینی ...
که چون کوهی از یخ ذره ذره در برابر اشعه عشقت آب میشوم....
مرا ببخش......نه از سنگم ...که از شیشه ام........
نه...
از الماسم..........
و تو ........
قیراط ها الماس......
من ذره ام و تو دریا.....
من نسیمم و تو بهشت.......
من بارانم و تو دلیل بارش باران........
باش تا بارن شوم.........باش تا ببارم.......باش تا عاشق بمانم ...
تقلب کردی نمرت صفر شد...مبارکه قالب جدیدت
یخ می خورد کسی
که دلش جنس آفتاب است
می میرد از تگرگ
کبوتر که بال او
با دستهای تو
دیشب به میله های قفس
گره کور خورده بود
مادر بهانه
کودک دوباره درد سر
بابا که آب ندارد به جای آه
مادر به جای کهنه بچه
می شورد
لب حوض گناه
کودک به گردن بابا که پول پول
بابا به رنگ ماهی افتاده روی آّب
هی سرخ می شود
دستی به جیب و تکیه به دیوار سر نوشت
آهی عمیق می کشد از دست روزگار
خواهر دوباره خسته شد از زل زدن به طاق
خواهر هنوز بوی آب معدنی تازه می دهد
عقلش سفید تر از چشمهای من
بابا سرش گیج می رود
او موج خورده است
از لب دریای جبهه ها
گوییا
امروز دریا طوفانی است
مادر هوار می کشد از عمق دست و پا
بابا به روی زمین سینه خیز می شود
آرام و پر شتاب :
" تانکا دارن می رسن ... بچه ها قیچی شدن..... "
بابا دوباره دست به سر می شود
مادر دوباره لب حوض
با آب چرک
باران به ابرهای خسیس هدیه می کند
سلام
مثل همیشه زیبا
قالب جدید هم مبارک به یه شعر جدید بروزم خوشحال میشم نظرت رو بدونم ...
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود...
شعرهایت را چو خواندم دیدم این حرف من است
خیلییییییییییییییییییی زیباست...
خیلییییییییییییییی
چه دل دلتنگ من برای او
چه بی تابم
شعر زیبایی بود به ما هم سر بزنی خوشحال میشم