شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

باران

ببار بر من 

که بارانی نیازم هست 

بشوید خاطراتم را 

تمام غصه ها و رنج هایم را 

تمام آنچه در دل داشتم اکنون 

عذابم می دهند بسیار 

تمام خستگی هایم 

به او دلبستگی هایم 

.... 

.... 

...

دلداده

چه می خواهم از این دنیا 

نمی دانم 

پریشانم 

ترک خورده دلم انگار 

چه می دانم 

نمی دانم 

پشیمانم 

که دل دادم 

به آن کس که نبود عاشق 

شکستم من 

ندید اما 

چگونه این شکستن را 

خنده خشکیده

خنده ام 

خشک شده روی لبم  

گریه ام  

سبز شده  

با خودم می گویم 

بغض ها رشد کنند  

گریه شوند  

خنده ها را ببرند 

سایه شوند 

آسمانم تیره است 

ماه من بی نو ر است 

خنده هایم خشکید 

گریه هایم غرید 

من به تاریکی شب ها گفتم 

یار من تنهاییست 

کار من بی کاریست 

درد من بی دردیست 

دیگر او اینجا نیست 

.. 

... 

..