شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

خنده خشکیده

خنده ام 

خشک شده روی لبم  

گریه ام  

سبز شده  

با خودم می گویم 

بغض ها رشد کنند  

گریه شوند  

خنده ها را ببرند 

سایه شوند 

آسمانم تیره است 

ماه من بی نو ر است 

خنده هایم خشکید 

گریه هایم غرید 

من به تاریکی شب ها گفتم 

یار من تنهاییست 

کار من بی کاریست 

درد من بی دردیست 

دیگر او اینجا نیست 

.. 

... 

..

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد