شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

عاشقی

عاشق یک نفر شدم لیاقت عشق را نداشت 

لیاقت اینکه بگم ارزش سیم و زر نداشت  

خیلی دوستش داشتم ولی، میگفت که اون خبر نداشت 

یه بار نگفت دوستم داره ،حس می کنم جیگر نداشت 

روزی که اومد پیش درمونده بود و بی پناه 

انگاری اون روزها دیگه تو چهره اش اثر نداشت 

نمی ذاشتم آب تو دلش تکون خوره ،جون بگیره 

اون دلمو شکست و رفت، ساده و دردسر نداشت  

همیشه من باهاش بودم،غصه هاشو می ربودم 

تنهام گذاشت و رفت چرا، معرفت او مگر نداشت

.. 

.. 

.. 

.. 

اون منو می خواست چرا چون ،فقط یه دونه خر نداشت

to you my love


In the morning
When the sun
Is just starting to light the day
I am awakened
And my first thoughts are of you  


At night
I stare at the dark trees
Silhouetted against the quiet stars
I am entranced into a complete
Peacefulness
And my last thoughts are of you

من و تو

من و تو 

         قصد جدایی داریم 

آخرین حرف  

              نگاهی کوتاه 

من لبم خشک شده 

                          و زبانم قاصر   

بغض سنگین به گلویم 

                            راه من سد کرده

دست هایم همچو پایم 

                          لرزه بر پیکره اش افتاده  

من و تو قصد جدایی داریم 

چشم هایم پر از اشک  

و دلم پردرد است 

من تو را می بینم  

که چقدر خندانی !!!!!!!!!