شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

شعر های من

شراب تلخ می خواهم کشم بر سر روم تا اوج به دریا دل زنم شاید کشد ما را به خود این موج

عاشقی

عاشق یک نفر شدم لیاقت عشق را نداشت 

لیاقت اینکه بگم ارزش سیم و زر نداشت  

خیلی دوستش داشتم ولی، میگفت که اون خبر نداشت 

یه بار نگفت دوستم داره ،حس می کنم جیگر نداشت 

روزی که اومد پیش درمونده بود و بی پناه 

انگاری اون روزها دیگه تو چهره اش اثر نداشت 

نمی ذاشتم آب تو دلش تکون خوره ،جون بگیره 

اون دلمو شکست و رفت، ساده و دردسر نداشت  

همیشه من باهاش بودم،غصه هاشو می ربودم 

تنهام گذاشت و رفت چرا، معرفت او مگر نداشت

.. 

.. 

.. 

.. 

اون منو می خواست چرا چون ،فقط یه دونه خر نداشت

ارزان فروش

طاقتم بــــردی و تـــــابم را ربــودی نـــــازنیــن  

                               غیـــر تو باور نـــدارم من کسی روی زمین 

 

خالصانه، صادقانه،بی تمنا عاشقت بودم ولی  

                               عشق من ارزان تو دادی قیمتش آیا همین؟

تنها

تنهاتـرین عشق منم تنها رهــایم کــرد و رفت 

روزی به صد عشوه مرا آمد صدایم کرد و رفت

دروغ

تمام زندگی دروغ 

تمام عشق ها دروغ 

تمام آنچه گفته ایم 

شنیده ایم و دیده ایم 

نبوده جز مگر دروغ   

تمام آنچه خوب بود  

به ظاهرش چنین نمود 

به باطنش نبود جز 

مگر دروغ

.... 

.... 

....

چقدر تنها

تو را می خوانم و دانم تو هم خوانی مرا هر دم 

در آغوشم بگیر امشب بـه پهنای زمین سـردم 

چنان ســرما که لرزاند چو بیــدی استخـوانم را 

نمی دانم تو می دانی؟ چقـدر تنها و دلسردم 

بی تو مرا

((بی تو مرا ))

رفتی و در پی ات مـــرا پای دویــدنم نبود 

پـــر زدی و  ولی مـــرا بال پــریـدنم نبود 

بی تو مرا سحر نشد این شب تیره و سیاه 

رفتی و بــا رقــیب مـن طاقـت دیـدنم نبود 

گــر چه بریده ای زمـن دل به امیــد دیگری 

دل دمی هــم زتـو مـرا تـــاب بریدنم نبود 

..... 

.... 

م.ن آراز 

صدایت کردم

من اینجـــا خسته و تنهـــا  

میـــان کـــوهی از غـم ها  

به تــو دل بسته بودم من  

نـرقصیـــدی ولی بـــا مـا  

 

 

دیــدی که دلـــم زود هــوایت کرده 

این عاشق خسته جان فدایت کرده 

با مـــن تو نگو مـــرا نــدیـــدی جـانا 

این حنجـره روز و شب صدایت کرده