آموخته ام

 

 

 

 

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است

که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

********************

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

********************

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

********************

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به

کمک کردنش نيستم دعا کنم

********************

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

********************

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي

مي کند

*******************

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد.

پس چه چيز باعث شد

 که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم

*********************

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

*********************

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

*********************

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم

 انتظار لبخندي جدي از سوي ما را دارد

**********************

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني

 که عاشق بشويم

**********************

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

**********************

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند،

 بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

*********************

آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار

به او بيشتر بگويم دوستش دارم

حمل قرآن

 

 

 

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ،

شیطان دچار درد شدید در سر میشود

و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند

و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟

و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید

این پیام را به دیگران ارسال کنید ،

شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟

فریب شیطان را نخور!!!!!

پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید

و توی وبهاتون بذارید

 

این روزهـا





این روزهـا کسـی، به خـودش زحمـت

 نمیدهـد یک نفـر را کشـف کنـد ،

زیبـایی هـایش را بیـرون بکــِشـد ،

تلخـی هـایش را صبـر کنـد ...آدمهـای ِ

 امـروز، دوستـی هـای ِ کنسـروی می

 خواهنـد !یک کنسـرو که درش را بـاز کننـد ؛

بعـد ...یـک نفـر، شیرین و مهـربـان، از تویش

 بپَـرد بیـرون !و هی لبخنـد بزنـد و بگویـد :"

 حـق بـا تـوسـتــــ " ...

جوانمرد نام ديگر تو



می رفتند و می گفتند از اینجا تا خدا هزار فرسنگ است و هزاران گام.


جوانمرد اما برخاست و گفت: از اینجا تا خدا سه گام بیشتر نیست.


تعجب کردند و شوریدند و فریاد زدند و گفتند: عمری است می رویم


 و هنوز نرسیده ایم، چگونه است كه تو ميگويي سه گام بيشتر نيست؟

جوانمرد گفت: گام اول اين است كه بگويي خدا، و ديگر هيچ.


 گام دوم انساست و سويمن گام سوختن.


و خود گفت: خدا و انس گرفت و سوخت.


آنها اما همچنان مي رفتند و همچنان مي گفتندـ 


از اينجا تا خدا هزار فرسنگ است و هزاران گام...


مزرعه دار

تصویر زمینه گل رز نارنجی


مزرعه دار


پیرمرد تنهایی در روستایی زندگی می‌کرد. او می‌خواست مزرعه سیب زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار برای او خیلی سخت بود و تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، به جرم مبارزه با نژاد پرستی در زندان بود

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:
«پسر عزیزم! من حال خوشی ندارم لذا امسال نمی‌توانم سیب زمینی بکارم. از سوی دیگر من نمی‌خواهم که مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. اگر تو اینجا بودی، تمام مشکلات من حل می‌شد. کاش تو بودی و مزرعه را برای من شخم می‌زدی. من برای این کار خیلی پیر شده ام.»

دوستدار تو پدر

پسر در پاسخ پدر این تلگراف را برای او ارسال کرد:

« پدر! به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده‌ام.»

پسرت

صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پلیس محلی آمدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه شخم زدند! و البته اسلحه‌ای نیافتند. پیرمرد بهت زده نامه‌ای دیگر به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و از او پرسید که حالا چه باید بکند؟

پسر که زیر شکنجه‌های طاقت فرسا دیگر رمقی نداشت خیلی کوتاه پاسخ داد:

«پدر برو سیب زمینی‌هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم!»



ایام سوگواری حسین (ع) ویارانش تسلیت باد








http://upload.iranvij.ir/images_aban91/93400596309689799139.jpg

دل شکسته

 

 

 

 

اگر روزی داستانم را برای کسی نقل کردی بگو

بی کس بود،اما کسی رو تنها نذاشت

دلشکسته بود،اما دل کسی رو نشکست

کوه غم بود،ولی کسی رو غمگین نکرد

و شاید بد بود ولی برای کسی بد نخواست

 

 

حکمت خدا

 

 

این هم حکمت خدا

 

نگاه

 

  

نگاه

 

     نگاهت را به کسی بدوز که قلبش برای تو بتپد

 

               چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه

 

          سر روی شانه های کسی بگذار که صدای تپشهای قلب تو را

 

بشناسه

 

          آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه

 

     لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه

 

          رویایت رو با چهره ی کسی تصور کن که زیبایی را احساس کرده

باشه

 

      چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه

 

          اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش

 

        تقدس عشق را درک کند......

 

خداوندا …      زندگی...

 

 

زندگی... 
 
زندگی بافتن یک قالیست نه همان نقش و نگاری که خودت
 
می خواهی
 

نقشه را اوست که تعیین کرده تو در این بین فقط می بافی
 

پس نقشه را خوب ببین

 
نکند آخر کار قالی زندگی ات را نخرند...