اشک چشمم خونیه سفری به دور دنیاست
اشک چشمم خونیه
سفری به دور دنیاست
وقتی دستانم تا انتها
رویت را نوازش می کنند
هیچ پلی مرا با این همه فاصله به چشمان تو پیوند نمی زند
می دانم هر چه من بیشتر جلو می آیم
رانش چشم های تو فاصله را بیشتر می کند
از ساعت متنفرم
این اختراع غریب بشر که مدام
جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم می کشد
باید از بهترین دوست ترسید
چون هیچ کس روح تو را آنقدر عریان ندیده
که جای دقیق زخم ها را بداند
حرف هایت بوی دوستت دارم میدهد
ولی کاش فکری برای چشم هایت می کردی
هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟