Worthy Love?
My love is so near
But he feels so far
I fear this love is pointless
But something strong
Says it's not
Is he really worth fighting for?
Is he really worth praying for?
I'm so confused
I don't want make the worng decision
I love him so much
I don't know wath to do
He wont accept me
he loves me
I can tell
But he's too afraid to say
It's so hard
or the both of us,
especially with every thing that gets in the way
It's not as easy
as I thought it would be
what should I do?
what sould I say?
There's nothing else
in me
that will prove
my love from him
سلام دوست عزیز
ممنون از حضورتون
و ممنون ازشعرتون که باید ترجمه ش کنم و بعد بفهمم چیه
دعوتید به جشن تولد کوچکی...
لینک هم شدید با افتخار
سلام ...سلام...سلام
خوشحال شدم از حضورتون
و باز منتظرتونم با یه داستان کوتاه.............
سلام دوستم!من و دوستام آپه!یه سر بیا بخون!
راستی تو تبریزی هستی؟! ترک کجایی؟!
چرا دیر به دیر آپ می کنین؟زود باش.منتظرتم.
پس از مدتها خرابی نت اومدم ... به من سر بزن ممنون.
تو اینجایی ... پایان روزهای تنهایی من.
سلام آراز جان
کجایی ؟ نیستی
دو تا ایمیل فرستادم
پنجشنبه هم منتظرم
موفق باشی
سلام گلم
مخور غم چون به پایان روزگار انتظار آید
رود سرمای دی آندم که هنگام بهار آید
خزان بر تخت یغما چند روزی بیش ننشیند
صبا با جیش نوروزی و لطف بیشمار آید
جهان از نو جوان گردد ز نفاس مسیحایش
اگر آن ماه کنعانی به صرف لاله زهر آید
به پایان می رسد تاریکی شبهای غم افزا
چو خورشید جهان آرا برون از کوهسار آید
فدای مقدمش سازم هزاران بار جانم را
اگر دانم ز روی لطف بر سویم نگار آید
دو چشمم منتظر بر در چو یعقوب از غم یوسف
که شاید پیک مصری را بدین درگه گذار آید
جهان در انتظار و من به امیدم که تا روزی
همایون طلعتم مهدی به امر کردگار آید
صبح بی تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو می گویند تعطیل است کار عشق بازی
عشق ، اما کی خبراز شنبه و آدینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم ، یادم آمد
عشق با آزار ، خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو ، دستی بر آرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو اما
خاک این ویرانه ها بویی ار آن ویرانه دارد
در هوای عشق تو پر می زند با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
من لینکتون کردم