من از بوسیدنت جانا نمی گردم دمی سیراب
نباشی تو نخواهم رفت منم یک لحظه ای درخواب
نباشد این دل ما را تحمل هجر تو بیند
نمی دانی زهجر تو چقدر تنهایم و بی تاب
هر شب بهانه دارم بوسه بگیرم از تو
هی من بهانه آرم بلکه ببوسم از نو
گر یک شبی نگیرم بوسه از آن لب تو
گویم به خانه بر سر ویرانه و خراب شو
دوست دارم بیندم تا من ببینم دیدنش