نمی آید مرا خنده ،به لب هایم
نه اشکی عمق چشمانم
نه بغضی که فشارد تا گلویم
از نفس افتم
نه دستی که نویسد حس دلتنگی
به بی رنگی
تبسم پر زده گویی، زلب هایم
..
...
چه می خواهم به بیداری؟!
وفاداری؟؟!!!
پر از احساس تنهاییست ،ذهن من