من و تو
قصد جدایی داریم
آخرین حرف
نگاهی کوتاه
من لبم خشک شده
و زبانم قاصر
بغض سنگین به گلویم
راه من سد کرده
دست هایم همچو پایم
لرزه بر پیکره اش افتاده
من و تو قصد جدایی داریم
چشم هایم پر از اشک
و دلم پردرد است
من تو را می بینم
که چقدر خندانی !!!!!!!!!
امشب از یاد تو را خواهم برد
بی تعمل
روی دل می نهم این پا
که ز دل بیزارم
دگر از دربه دری
بی خبری
خسته شدم
من از اینکه شده ذهنم
پر از افکار جدایی
خسته ام
حسم این است
که تنها هستم
نمی آید مرا خنده ،به لب هایم
نه اشکی عمق چشمانم
نه بغضی که فشارد تا گلویم
از نفس افتم
نه دستی که نویسد حس دلتنگی
به بی رنگی
تبسم پر زده گویی، زلب هایم
..
...
چه می خواهم به بیداری؟!
وفاداری؟؟!!!
پر از احساس تنهاییست ،ذهن من
کاش دیشب
زیر آن سرمای سخت
زیر آن باران سرد
هر دو پایم
سست میشد
هر دو چشمم
خواب می رفت
بر کف خیس خیابان
روح می رفت از تن من
مرگ می آمد سراغم
تا که امروزی نبود
ببار بر من
که بارانی نیازم هست
بشوید خاطراتم را
تمام غصه ها و رنج هایم را
تمام آنچه در دل داشتم اکنون
عذابم می دهند بسیار
تمام خستگی هایم
به او دلبستگی هایم
....
....
...
چه می خواهم از این دنیا
نمی دانم
پریشانم
ترک خورده دلم انگار
چه می دانم
نمی دانم
پشیمانم
که دل دادم
به آن کس که نبود عاشق
شکستم من
ندید اما
چگونه این شکستن را
خنده ام
خشک شده روی لبم
گریه ام
سبز شده
با خودم می گویم
بغض ها رشد کنند
گریه شوند
خنده ها را ببرند
سایه شوند
آسمانم تیره است
ماه من بی نو ر است
خنده هایم خشکید
گریه هایم غرید
من به تاریکی شب ها گفتم
یار من تنهاییست
کار من بی کاریست
درد من بی دردیست
دیگر او اینجا نیست
..
...
..