((بی تو مرا ))
رفتی و در پی ات مـــرا پای دویــدنم نبود
پـــر زدی و ولی مـــرا بال پــریـدنم نبود
بی تو مرا سحر نشد این شب تیره و سیاه
رفتی و بــا رقــیب مـن طاقـت دیـدنم نبود
گــر چه بریده ای زمـن دل به امیــد دیگری
دل دمی هــم زتـو مـرا تـــاب بریدنم نبود
.....
....
م.ن آراز
Her beauty is like a sweet setting sun
In times I believe I just might propose
Our love for each other is more than fun
Every day my love for her grows deeper
Her hair is as soft as an angel's wing
With each kiss from her lips I get weaker
That kiss is not an ordinary thing
In her arms everything seems more perfect
She's my life, my lady, my everything
She has been the very end of my verdict
She's here to stay in my arms for yearning
I will love her till the end of my life
I will love her as my wonderful wife
گئجه نی صبحه کیمین هجروه قان آغلامیشام
یوخسان امـا یادووی قلبیده من ساخلامیشام
نئجه مـن خــاطرووی پــوزدوراجـــام ذهنیمـدن
اوره گی چوخلو زاماندور سنه من باغلامیشام
کاش می شد
مهربانی را کشید
روی کاغذ
با مدادی سبز و آبی
رنگ صحرا
رنگ دریا
با نگاهی کودکانه
رنگ یک لبخند زیبا
از ته دل
شاید هم می شد کشید
با مدادی سرخ و قرمز
یک گل سرخ
لابه لای بوته های عاشقانه
یک جوانه
....
....
....
گوشه ای در کنج خانه
می نشینم عاشقانه
هر شبانه
با بهانه
منتظر شاید بیایی
سال ها تنهای تنها
با دلی لبریز غم ها
شکوه کردم از زمانه
کی میایی؟
......
.....
((آراز))
می سرودم سال ها من
شعرهایم را برایت
روز و شب ها را به فکرت
با خیالت
با امید دیدن تو
گیره می کردم به هم
با امیدی زنده بودم
شعرهایم را سرودم
خستگی هایم ندیدم
سینه ام را من دریدم
قلب خود بیرون کشیدم
عشق سوران تو دیدم
لحظه ها را می شمردم
فکر این دوران نبودم
فکر این هجران نبودم
فکر می کردم همیشه
با تو می باشم من اینجا
خرده می گیرند بر من
این رفیقان
این عزیزان
من چرا دیگر ندارم
طبع شعر و شاعری را
می کنندم بس ملامت
چون نمی دانند که عادت
کرده بودم من به تو
کس نمی گوید چرا ؟
این ملامت ها به تو
با خودم خلوت نمودم
قصه می گویم به خود
خواب شاید
بلکه آید
شاید این شاید نشاید. ((آراز))
من اینجـــا خسته و تنهـــا
میـــان کـــوهی از غـم ها
به تــو دل بسته بودم من
نـرقصیـــدی ولی بـــا مـا
دیــدی که دلـــم زود هــوایت کرده
این عاشق خسته جان فدایت کرده
با مـــن تو نگو مـــرا نــدیـــدی جـانا
این حنجـره روز و شب صدایت کرده